حافظ
بابا امروز حافظ بزرگ و سنگینی رو که بهش هدیه داده بودند از روی کمد آورد و به من نشون داد. نسخه بسیار نفیسی از حافظ، خوشنویس شده و مهذَب و با مینیاتورهای زیبا. همینطور که ورق میزدم، همونجا در حضور بابا تصمیم گرفتم فالی بگیرم به نیت این دیدار دوباره و این بودن در خونه ایکه با تمام وجود بهش احساس تعلق میکنم. فالی که اومد، هردومون رو شگفت زده کرد... دوش وقت سحر از غصه
نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حياتم
دادند
بي خود از شعشعه پرتو ذاتم كردند
باده از
جام تجلي صفاتم دادند
چه مبارك سحري بود و
چه فرخنده شبي
آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند
بعد از اين روي من و
آيينه وصف جمال
كه درآنجا خبر از جلوه ذاتم دادند
من اگر كامروا گشتم
و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اينها به زكاتم دادند
هاتف آنروز به من
مژده اين دولت داد
كه بدان جورو جفا صبرو ثباتم
دادند
اينهمه شهد و شكر كز سخنم ميريزد
اجر صبريست
كز آن شاخ نباتم دادند
همت حافظ و انفاس
سحرخيزان بود
كه زبند غم ايام نجاتم دادند