چهارشنبه، آبان ۰۸، ۱۳۸۷

یکشنبه، مهر ۲۸، ۱۳۸۷

دختر زیبای سینمای ایران را امشب بر پرده نقره ای دیدم. در فیلم body of lies و در کنار بزرگان سینمای آمریکا. برخلاف آنچه فکر میکردم، گلشیفته (عایشه در فیلم) دختری اصالتا ایرانیست. که در امان (پایتخت اردن) پرستار است. راجر فریس (دی کاپریو) از روی لهجه اش هنگام انگلیسی صحبت کردن حدس میزند که ایرانیست و عایشه می گوید که پدرش ایرانی بوده. فیلم حادثه ایست و راجر فریس درگیر مبارزه با تروریسم در اردن و عراق و دبی و قطر و ... . زندگی پر خطر و پیچیده اش، وجه دیگری پیدا میکند با دیدن عایشه. و وقتی عایشه را در چنگال تروریستها می بیند، تمام احتیاطها را کنار میگذارد و برای نجاتش تا مرز سربریده شدن مقابل دوربین تندروهای مسلمان پیش می رود...

دیدن این فیلم در یک سینمای مدرن و بر پرده ای بسیار بزرگ، با صدای دلبی که تو را در قلب اتفاقات قرار میدهد، تجربه دلچسپی بود، خصوصا که من از واکنش تماشاگرها نسبت به گلشیفته، لذت فراوانی میبردم. چه میشود کرد، بگذارید در روزی که ماجرای ساندویچ پارک ملت و بازتاب عجیب و غریبش اعصابم را خرد کرده، شب را با این فکر که ایران ما، گلشیفته ای هم دارد، بربالش بگذارم...

پنجشنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۷

وطن
شعر: سیاوش کسرایی
آهنگ: سعید فرجپوری
آواز: همایون شجریان

وطن! وطن! نظر فکن به من که من
به هر کجا، غریب‌وار که زیر آسمان دیگری غُنوده‌ام
همیشه با تو بوده‌ام همیشه با تو بوده‌ام
اگر که حال پرسی‌ام تو نیک می‌شناسی‌ام
من از درون قصه‌ها و غصه‌ها برآمدم

حکایت هزار شاه با گدا
حدیث عشق ناتمام آن شبان به دختر سیاه چشم کدخدا
ز پشت دود کشت‌های سوخته درون کومه های سیاه
ز پیش شعله‌های کوره‌ها و کارگاه
تنم ز رنج، عطر و بو گرفته است
رخم به سیلی زمانه خو گرفته است
اگر چه در نگاه اعتنای کس نبوده‌ام
یکی ز چهره‌های بی‌شمار توده‌ام


چه غمگنانه سال‌ها که بال‌ها زدم به روی بحر بی‌کناره‌ات
که در خروش آمدی به جنب و جوش آمدی
به اوج رفت موج‌های تو
که یاد باد اوج‌های تو
در آن میان که جز خطر نبود
مرا به تخته‌پاره‌ها نظر نبود
نبودم از کسان که رنگ و آب دل ربودشان
به گودهای هول
بسی صدف گشوده‌ام
گهر ز کام مرگ در ربوده‌ام
بدان امید تا که تو دهان و دست را رها کنی
دری ز عشق بر بهشت این زمین دل فسرده واکنی
به بند مانده‌ام شکنجه دیده‌ام
سپیده هر سپیده جان سپرده‌ام
هزار تهمت و دروغ و ناروا شنوده‌ام
اگر تو پوششی پلید یافتی
ستایش من از پلید پیرهن نبود
نه جامه، جان پاک انقلاب را ستوده‌ام

کنون اگر که خنجری میان کتف خسته‌ام
اگر که ایستاده‌ام و یا ز پا فتاده‌ام
برای تو، به راه تو شکسته‌ام

اگر میان سنگ‌های آسیا چو دانه‌های سوده‌ام
ولی هنوز گندمم غذا و قوت مردمم
همانم آن یگانه‌ای که بوده‌ام

سپاه عشق در پی است
شرار و شور کار ساز با وی است
دریچه‌های قلب باز کن
سرود شب شکاف آن ز چار سوی این جهان
کنون به گوش می‌رسد
من این سرود ناشنیده را
به خون خود سروده‌ام

نبود و بود برزگر را چه باک اگر برآید از زمین
هر آنچ او به سالیان فشانده یا نشانده است

وطن! وطن! تو سبز جاودان بمان که من
پرنده‌ای مهاجرم که از فراز باغ با صفای تو
به دوردست مه گرفته پر گشوده‌ام...