جمعه، فروردین ۱۶، ۱۳۸۷

کاش راهی بود،
 برای دیدن آنچه در اعماق دل داری.

کاش چشمی بود
برای دیدن آنچه در پس نگاهت
پنهان داری

کاش دستی بود
 برای لمس گرمای دستانی که
ازمن دور میداری

کاش بختی بود
 برای شنیدن آنچه با لبخند
 ناگفته میگذاری

و کاش مرا جراتی بود
 
برای گفتن آنچه در دل
 
از عشق تو ساخته ام و تو
 
نمیخواهی...

3 نظرات :

ناشناس گفت...

چقدر سخته تو چشای کسی که تمام عشقت رو ازت دزدید وبجاش یه زخم همیشگی رو به قلبت هدیه داد زل بزنی و به جای اینکه لبریز کینه و نفرت شی حس کنی که هنوزم دوسش داری

چقدر سخته دلت بخواد سرت رو باز به دیواری تکیه بدی که یه بار زیر آوار غرورش همه وجودت له شده

چقدر سخته تو خیالت ساعتها باهاش حرف بزنی اماوقتی دیدیش هیچ چیزی جز سلام نتونی بگی

چقدر سخته وقتی پشتت بهشه دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه اما مجبور باشی بخندی تا نفهمه که هنوزم دوسش داری

چقدر سخته گل آرزوهات رو تو باغ دیگری ببینی و هزار بار تو خودت بشکنی و اونوقت آروم زیر لب بگی
گل من باغچه نو مبارک

ناشناس گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
ناشناس گفت...

چقدر شهامت می خواد به عشقت زنگ بزنی و بگی هنوز دوستش داری
شهامت می خواد دلتنگش باشی و غرورت رو له کنی تا به عشقت جلالی حقیقی ببخشی
بله واقعا شهامت میخواد عاشق موندن ورفتار عاشقانه
وصدایی همیشه گرم... دوست من