دوشنبه، فروردین ۱۹، ۱۳۸۷

حافظ

بابا امروز حافظ بزرگ و سنگینی رو که بهش هدیه داده بودند از روی کمد آورد و به من نشون داد. نسخه بسیار نفیسی از حافظ، خوشنویس شده و مهذَب و با مینیاتورهای زیبا. همینطور که ورق میزدم، همونجا در حضور بابا تصمیم گرفتم فالی بگیرم به نیت این دیدار دوباره و این بودن در خونه ایکه با تمام وجود بهش احساس تعلق میکنم. فالی که اومد، هردومون رو شگفت زده کرد...

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند (ساعت 4 صبح رسیدم!)
واندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند

بي خود از شعشعه پرتو ذاتم كردند
 باده از جام تجلي صفاتم دادند

چه مبارك سحري بود و چه فرخنده شبي
 آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند

بعد از اين روي من و آيينه وصف جمال
 كه درآنجا خبر از جلوه ذاتم دادند

من اگر كامروا گشتم و خوشدل چه عجب
 مستحق بودم و اينها به زكاتم دادند

هاتف آنروز به من مژده اين دولت داد
 كه بدان جورو جفا صبرو ثباتم دادند

 اينهمه شهد و شكر كز سخنم ميريزد
 اجر صبريست كز آن شاخ نباتم دادند

همت حافظ و انفاس سحرخيزان بود
 كه زبند غم ايام نجاتم دادند

5 نظرات :

ناشناس گفت...

وااای وریا رسیدن بخیر.برای کسی با اون عواطف و احساسات لطیف این دیدار خییلی باشکوهه:)

ناشناس گفت...

سلام رسيدن واقعاً بخير
منتظر ديدارت هستيم
حسين خاني

ناشناس گفت...

حقا که حافظ لسان الغیبه و روحش تو ابیاتش جریان داره ...

ناشناس گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
ناشناس گفت...

رسیدن به خیر