یکشنبه، مهر ۰۲، ۱۳۸۵

Ramadan

اين دهان بستي دهاني باز شد
تا خوردنده اي لقمه هاي راز شد
لب فرو بند از طعام و از شراب
سوي خوان آسماني كن شتاب
گر تو اين انبان ز نان خالي كني
پر زگوهر هاي اجلالي كني
طفل جان از شير شيطان باز كن
بعداز آنش با ملك انباز كن
چند خوردي چرب و شيرين از طعام
امتحان كن چند روزي در صيام
چند شبها خواب را گشتي اسير
يك شبي بيدار شو دولت بگير
ربنا با صداي استاد شجريان

delo jan...

گفتم دل و جان بر سر كارت كردم
هر نقد كه داشتم نثارت كردم

گفتا تو كه باشي كه كني يا نكني
اين من بودم كه بيقرارت كردم

شنبه، مهر ۰۱، ۱۳۸۵

Do Matlab

ديروز فيلم گيلانه رو از كانال 1 ديدم.

فيلمي از رخشان بني اعتماد در مورد خانواده اي آسيب ديده از جنگ... .البته اشتباهات خانم بني اعتماد توسط همكاران صداوسيما كاملا تصحيح شده بود تا حدي كه بعلت فراموشي دوستان در تصحيح تيتراژ پاياني، اسامي و نقشهايي اونجا اومده بود كه در خود فيلم نبودند. با اينحال، نسخه تصحيح شده هم زيباييهاي خاص خودش رو داشت. بازي فوق­العاده فاطمه معتمد آريا در نقش گيلانه 15 سال بعد و كل ماجراي داستان.

اونچه كه به خاطرش اين فيلم بنظرم با ارزشه، نگاه به جنگ و آسيبهاش از زاويه ديگه­س.  و اين حقيقت بسيار تلخ كه هنوز خيلي از خانواده ها دارن با آسيبهاي جنگ دست و پنجه نرم ميكنند. حدود 18 سال از اين جنگ وحشتناك گذشته اما آثار و عواقبش هنوز خيلي ها رو گرفتار كرده... و فكر كنيد به جنگهايي كه تازه تموم شدند... جنگ عراق،‌جنگ افغانستان،‌جنگ لبنان و ...
حقيقت اينه كه جنگ شروع داره ، اما تمومي نداره. اونقدر پديده شوم و منحوسيه كه اگه سر ملتي بيار، ممكنه هرگز رهاشون نكنه...
توي اون فيلم داغ دل دختري رو ديديم كه اجبارا (يا باصرار پدر و مادرش)  نامزديش رو بهم زده بود چون نامزدش سالم رفته بود و سخت بيمار برگشته بود.

داغ دل مادري رو ديدم كه آرزوي داماد شدن پسرش رو  داشت،‌و ديديم كه چه زجري مي­كشيد .
عميقا اميدوارم دوراني وجود داشته باشه كه مردمانش به (‌مردمان زمان ما به خاطر راه انداختن چنين جنگهايي بعنوان انسانهاي وحشي نگاه كنند. دوراني وجود داشته باشه كه بشر، براي حل مشكلاتش از وحشيانه ترين روشها استفاده نكنه.

جنگ پديده شوميه، پديده منحوس و سياهيه ... كه سالهاي متمادي آثار ناگوارش رو بر نسلها تحميل ميكنه.


 

چترتو رو سر يكي ديگه واكن

ديگه داري حوصله­مو سر ميبري!!!

 

نميدونم از كجا شروع شد، دقيقا يادم نيست. شايد از "رفتي و نوشتي كه از دوري من ملالي نيست" يا شايدم از "برو ديگه دوست ندارم-اسمتو نميخوام بيارم"

بهرحال رشد اين نوع آهنگها و شعرها كه در اون يكي ميخواد عدم علاقه يا حتي انزجارش رو از طرف مقابلش نشون بده، تو سالهاي اخير خيلي زياد شده.

آهنگهايي مثل اين دو موردي كه نام بردم،‌يا آدم فروش كه اونم آهنگ معروفي شد.

يا آهنگ معروف عليرضا عصار: "گفته بودم عاشقم،‌حالا حرفمو پس ميگيرم"
 امروز كه ميومدم تو ماشين دوتا آهنگ ازين دست شنيدم. يكيش ترجيع بندش جمله تيتر اين مطلبه. اين يكي كه نفهميدم خواننده­ش كي بود خيلي خيلي سطح پايينتر بود. در اين حد كه تا پول تو جيبمه با مني و خودت نم پس نمي­دي و منتم رو ميكشي و از اين جملات گرانبها ! كه ظاهرا گوينده­ش پسر بود و راجع به دوست دخترش ميگفت. آهنگي كه بلافاصله بعد و با صداي همين خواننده پخش شد از نوع مخالف بود!‌ يعني دختري بود كه داشت حال دوست پسرش رو ميگرفت. نكته جالب اينكه پسره سرباز بود و دختره از خدا ميخواست تا ابد توسرباز خونه بمونه و ... !

 

يه آهنگ فوق­العاده بيمعني ديگه كه اين روزها زياد ميشنوم آهنگيه كه ميگه "كه من از آهن و سنگم ولي تو از جنس شيشه!!" . اين يكي رو هربار ميشنوم دلم ميخواد هرچي دارم بزنم تو سر ... لااله الاالله!!

بگذريم. مقصودم رواج اينجور آهنگها بود. چه در سطح آهنگهاي شادمهر‌، كه بنظرم از اين دوسه تاي آخري كه اسم بردم يك يا حتي دو سروگردن بالاترن، چه اين به اصطلاح ترانه ها. بنظرم همه اينها دارن از يه حقيقت يا واقعيت در بطن جامعه و روابط موجود خبر ميدن. معتقدم طرفدار پيداكردن اين آهنگها مثل يه دماسنج داره زياد شدن روابط و دوستيهاي شكست خورده رو نشون ميده. اونم نه شكستهايي مثلا از نوع مخالفتهاي پدر و مادر ها با مشكلات مالي و ... دقيقا كم شدن تعهدها و آسون زيرپا گذاشته شدن قول و قرارها.

شكستهايي كه علاقه و محبت موجود رو به يه حس انتقام و حتي تنفر تبديل ميكنه :

"يه روزم نوبت من ميشه بهت نامه بدم   ببيني با يكي ديگ­م، جاتم اصلا خالي نيست..."

و به يكي از طرفين اين احساس رو ميده كه هيچوقت دوست داشته شدنشون واقعي نبوده :   "عروسكي بودم برات ... " يا "عروسكي ميخواستي، كنج اتاق بذاري"

و در نهايت اغلب به اين نتيجه ميرسند كه عشق دروغه و عشق واقعي وجود نداره:

"كي ميگه تو نباشي،‌ستاره بي فروغه، بذار همه بدونند كه عاشقي دروغه!"

بنظرم اين يه هشداره. طرفدار پيدا كردن اين آهنگها و همراهي جوونا با اين آهنگها نشوندهنده سست شدن  پيوندها و دوستيهاييه كه خودشون موجد و منبع زيباترين اشعار عاشقانه بوده اند. تصور كنيد شاعد هركدوم از شعرهاي بالا چه حس متفاتي داشته از شاعري كه ميگه:

اين همه آشفته حالي،‌اين همه نازك خيالي ،‌اي بدوش افكنده گيسو از تو دارم

اين غرور و عشق و مستي،‌ خنده بر غوغاي هستي ،‌اي سيه چشم و سيه مو از تو دارم ...

پنجشنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۸۵

Frdiends

مطلب جالبی نوشته بود امیر   در مورد اینکه دوستان مختلفش جنبه های مختلفی از شخصیتش رو دیده­اند و می­شناسند و اینکه این دوستان با هم جایی جمع شدند براش غیر عادی و عجیب بوده (البته خودش دعوتشون کرده بود) . این مطلب واقعا درسته . داشتم فکر میکردم که من هم ناخودآگاه همیشه گروههای مختلفی بین دوستام داشته­م. که حتی­الامکان ترجیح دادم افراد دوگروه مختلف رو با هم نبینم. البته میگم، کاملا ناخودآگاه... .

و وقتی دقت کردم دیدم تنها تفاوت این گروه از دوستان، داشتن دید یا بهتر بگم زاویه دید متفاوت از گروه دیگه­س. دوستان دانشگاهی، دوستان دبیرستانی، دوستانی که تو فامیل دارم، دوستان وبلاگی (یعنی شروع آشناییمون با وبلاگ بوده!) ، دوستان محل کارم، حتی جاهای مختلفی که کار کردم وریاهای متفاوتی بودم انگار. یه جا مثل مگفا، دوستان نزدیکی دارم که دلم براشون تنگ میشه و یه جا مثل ... که دیگه ندیدمشون...

و هرچه بیشتر فکر میکنم می­بینم کاری که امیر د جمع کردن همزمان همه دوستانش انجام داد، کاریست فوق­العاده شجاعانه... و این تمام ماجرا نبود. امیر اومد و نظرش رو در مورد هرکدوم از بچه ها گفت. بنظرم صادقانه و بدون سانسور هم اینکار رو کرد. اون شب شاید همه ما از بودن توی اون جمع لذت بردیم و اصلا فکر نکردیم که آیا چنین کاری رو میتونیم انجام بدیم ؟! آیا شجاعت یا جراتش رو داریم...

 

من به امیر بابت کاری که کرد تبریک میگم و این تصمیم رو دارم که در اولین فرصت و با اولین بهانه چنین کاری رو انجام بدم...

چهارشنبه، شهریور ۲۹، ۱۳۸۵

entezar...

دلم تنگ بود. نمیدانم چرا. دلشوره ای داشتم نا آشنا. مدتها بود دلشوره­هایم نیز تکراری شده بودند. انتظارهایم نیز. تکرار آنقدر آزاردهنده است که حتی وقتی دلشوره هایت نیز تکراری نیست، حس خوبی داری. نمیدانستم که دلتنگی و دلشوره ام چه سرانجامی دارد. انتظارم نیز، اما هرچه می­بود، نفس همین حال، غنیمتی بود. تغییری و تلنگری برای یکسانی بخشی از وجودم...

سه‌شنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۸۵

arusak joon

تقدیم به دوستی که عاشق این آهنگ بود ...

عروسک جون فدات شم تو هم قلبت شکسته
که صد تا شبنم اشک توی چشمات نشسته
منم مثل تو بودم یه روز تنهام گذاشتن
یه دریا اشک حسرت توی چشمام گذاشتن
چه تهمتها شنیدیم چه تلخیها چشیدیم
عروسک جون تو میدونی چه حسرتها کشیدیم
عروسک جون زمونه منو این گوشه انداخت
بجای حجله بخت برام زندون غم ساخت
بمیره اونکه میخواسته مارو گریون ببینه
سرای سینه هامونو زغم ویرون ببینه

عروسک جون نگام کن چشام برقی نداره
زمستونه تو قلبم که هیچ گرمی نداره
باید اینجا بخشکیم تو گلدون شکسته
نه اینکه باغبون نیست در گلخونه بسته
چه تهمتها شنیدیم چه تلخیها چشیدیم
عروسک جون تو میدونی چه حسرتها کشیدیم
عروسک جون زمونه منو این گوشه انداخت
بجای حجله بخت برام زندون غم ساخت
بمیره اونکه میخواسته مارو گریون ببینه
سرای سینه هامونو زغم ویرون ببینه

دلم میخواد یه روزی بعد سالها
پرستوی سعادت رو ببینی
نمیخوام بیش از این تو صورت من
نشون یاس و وحشت رو ببینی
نمیخوام بیش از این تو صورت من
نشون یاس و وحشت رو ببینی
دلم میخواد یه روزی فارغ از غم
تبسم روی لبهامون بشینه
شاید اون روز دوباره جون بگیره
نهال آرزوهامون تو سینه
شاید اون روز دوباره جون بگیره
نهال آرزوهامون تو سینه
چه تهمتها شنیدیم چه تلخیها چشیدیم
عروسک جون تو میدونی چه حسرتها کشیدیم
عروسک جون نگام کن چشام برقی نداره
زمستونه تو قلبم که هیچ گرمی نداره
باید اینجا بخشکیم  تو گلدون شکسته
نه اینکه باغبون نیست در گلخونه بسته
در گلخونه بسته در گلخونه بسته در گلخونه بسته
نه اینکه باغبون نیست در گلخونه بسته
نه اینکه باغبون نیست در گلخونه بسته
نه اینکه باغبون نیست در گلخونه بسته

hezar jahd...

هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم

نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم

شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم

 حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد

دگر نصیحت مردم حکایتست به گوشم

 مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی

که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم

 من رمیده دل آن به که در سماع نیایم

که گر به پای درآیم به دربرند به دوشم

 بیا به صلح من امروز در کنار من امشب

که دیده خواب نکردست از انتظار تو دوشم

 مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم

که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم

 به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت

که تندرست ملامت کند چو من بخروشم

 مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن

سخن چه فایده گفتن چو پند می​ننیوشم

 به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل               
و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم