شنبه، آذر ۰۲، ۱۳۸۷

جل الخالق!

پنجشنبه، آبان ۲۳، ۱۳۸۷

The last moments of Trinity (Matrix Revolutions)

Trinity: It's all right. It's time.
I've done all that I could do. Now you have to do the rest. You have to finish it. You have to save Zion.
Neo: I can't. Not without you.
Trinity: Yes, you can. You will. I believe it, I always have.
Neo: Trinity... Trinity. You can't die. You can't. You can't.
Trinity: Yes, I can. You brought me back once, but not this time.
Neo: *sniffs*
Trinity: Do you remember... on that roof after you caught me... the last thing I said to you?
Neo: You said: "I'm sorry."
Trinity: That was my last thought. I wished I had one more chance, to say what really mattered, to say how much I loved you, how grateful I was for every moment I was with you. But by the time I knew I'd said what I wanted to, it was too late. But you brought me back. You gave me my wish. One more chance to say what I really wanted to say ... Kiss me, once more. Kiss me.

{They kiss, and Trinity dies}

یکشنبه، آبان ۱۲، ۱۳۸۷

پس از مدتها

اول. از آخرین نوشته م (و نه آخرین پستم) بیشتر از دوماه میگذره. دوماه پر از اتفاقات خوب و ناخوب (!) و تجربه های جدید که شاید مهمترین اونها دانشجو بودن در یک دانشگاه فوق العاده مثل UofT باشه. (University of Toronto یا اونجوریکه معمولا عنوان میشه UofT در سال 2008 در رنکینگ جهانی دانشگاهها مقام بیست و چهارم رو داره).

گرچه فشار خردکننده ای رو به عنوان دانشجوی سال اول دکترا دارم تجربه میکنم، اما بودن در چنین محیط آکادمیکی واقعا برام جذاب و لذتبخشه. سه تا درس گرفتم طبق قوانین اینجا و دوتاشون دروسی با مطالب بسیار عمیق ریاضی (با کاربردهایی در رشته برق و کامپیوتر) هستند که باید اعتراف کنم درسهای کاملا سختی هستند و آموختنشون زمان و انرژی بسیاری نیاز داره.

دوم. در محله خوبی خونه گرفتم. شمال تورانتو و مرز تورانتو و تورنهیل. محله آروم و زیباییه. تقریبا هرروز عصر (اگه خونه باشم) وقتی که زردی آفتاب و سایه روشنهاش روی درختها میفته، دوربینم رو برمیدارم و یکساعتی پیاده روی میکنم و چند تا عکس میگیرم (چند نمونه!)

اگه خیابونمون رو هم بسمت خیابون یانگ (طولانیترین خیابون تورانتو و به قولی دنیا!) برم و از یانگ بگذرم، میرسم به center point mall که از مراکز خرید بزرگ شمال تورانتو به حساب میاد و اغلب خریدهارو میشه اونجا انجام داد و خیلی کارای دیگه ! اینهم از سرگرمیهامه که روزایی که بعد چند ساعت تمرین حل کردن و تو سروکله مسئله ها زدن داغ میکنم، میرم میچرخم و گاهی هم خریدی یا غذایی...

سوم. پریشب که هالوین بود، با تعدادی از دوستام رفتیم مرکز شهر (Downtown) و یکی از استثنایی ترین شبهای تورانتو رو هم دیدیم. شبی که در اون جمعیت بسیاری از جوونها و پیرها با لباسهای عجیب و غریب میزنن بیرون و خلاصه مناظری درست میکنند که فقط باید دیدشون. هوا به نسبت شبهای قبلش گرمتر بود و به همین دلیل هم هرکی هرطوری دوست داشت لباس پوشیده بود و اومده بود بیرون. یکی مثل مریضی که الان از بیمارستان فرار کرده، با پایه سرمش و سروصورت باندپیچی شده ش. خانوم بارداری که بچه ش شیکمش رو سوراخ کرده بود و داشت میومد بیرون. کلی آدمهای خونی و مجروح و زخم شمشیر خورده. تعداد زیادی هم پروانه و فرشته شده بودند و خیلی هاشون هم هاله نور سفیدی بالای سرشون بود که واسه من کلی نوستالژیک بود. شب بسیار جذاب و تجربه نشده ای بود برام. هالوین توی آشوا خیلی آرومتر و بی سروصداتر بود و بیشتر مال بچه ها بود ( که البته تورانتو هم از غروب تا ساعت نه جشن بچه ها بود و تا حدود ساعت سه شب، جشن بزرگترها!)

چهارم. این روزها شعر زیبای فریدون مشیری و آواز دلنشین همایون رو خیلی زیاد گوش میدم:

بگذار سر به سينه ي من تا كه بشنوي
آهنگ اشتياق دلي درد مند را
شايد كه بيش از اين نپسندي به كار عشق
آزار اين رميده ي سر در كمند را
بگذار سر به سينه ي من تا بگويمت
اندوه چيست، عشق كدامست، غم كجاست
بگذار تا بگويمت اين مرغ خسته جان
عمريست در هواي تو از آشيان جداست
دلتنگم، آنچنان كه اگر بينمت به كام
خواهم كه جاودانه بنالم به دامنت
شايد كه جاودانه بماني كنار من
اي نازنين كه هيچ وفا نيست با منت
تو آسمان آبي آرام و روشني
من چون كبوتري كه پرم در هواي تو
يك شب ستاره هاي تو را دانه چين كنم
با اشك شرم خويش بريزم به پاي تو
بگذار تا ببوسمت اي نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت اي چشمه ي شراب
بيمار خنده هاي توام ، بيشتر بخند
خورشيد آرزوي مني ، گرم تر بتاب

پیشنهاد میکنم آلبوم خورشید آرزوی همایون رو بشنوید. این آواز اولشه و دو آواز دیگه و سه تصنیف داره جمعا. تصنیف وطن رو هم خیلی دوست دارم و همین آهنگ وبلاگمه. تصنیف زیبای دیگه ای هم داره با شعری از عطار نیشابوری:

ای صبا گر بگذری بر زلف مُشک‌افشان او
همچو من شو گرد یک‌ یک حلقه‌ی گردان او
گاه از چوگان زلفش حلقه‌ی مشکین ربای
گاه خود را گوی گردان در خم چوگان او...

آهنگ

این آهنگ رو یادتونه ؟