سه‌شنبه، فروردین ۱۳، ۱۳۸۷

اول. رفتن ایران که تا مدتی پیش برام فوق العاده هیجان انگیز بود، الان استرس زا شده. اینکه از حالا دارم فکر میکنم که چقدر کوتاه اونجا خواهم بود و چقدر زود روزها تموم میشه و زمان برگشتن خواهد رسید. خنده داره نه ؟ اونبار که بلیطم کنسل شد، دوست عزیزی چند روز بعد میگفت " فکرش رو بکن! اگه رفته بودی که الان یک هفته ش گذشته بود! . من اونروز لبخندی زدم اما الان، حتی قبل از رفتنم دارم فکر میکنم که برگشتن چقدر سخت خواهد بود.

دوم. کارهای سخت زیادی توی دنیا هست که من نمیتونم درست انجامش بدم. یکیش هم سوغاتی خریدنه. پریروز با همراهی یکی از دوستان خوب هموطن و همشهری و همسرشون رفته بودم بازاری در تورانتو که جنسهای مرغوبی با قیمتهای مناسب داشت. دیروز هم با راهنمایی همون عزیز و اینبار با همراهی یک دوست کانادایی، بازاری رو در میسیساگا گشتم. زیاد هم خرید کردم اما همه ش فکر میکنم که آیا خواهرم از این خوشش میاد؟ پدرم این رو می پسنده؟ این یکی برای دوستم مناسبه و ... کم کم هم باید به فکر بستن ساک و جادادن وسایل باشم. حال عجیبیه. خیلی عجیب...

سوم. هفته پیش به دعوت دوست نازنینی، سفری به ونکوور داشتم. شهر بسیار زیبایی در غرب کانادا که تا تورانتو حدود پنج ساعت (با هواپیما) فاصله س. سه ساعت هم با ما تفاوت زمانی دارند. ترکیب کوه و اقیانوس و جنگل در ونکوور مناظر فوق العاده زیبایی ایجاد کرده. هوای ونکوور مرطوب و شبیه شمال ایرانه و بهمین دلیل هم کوهها پوشیده از درختان هستند. مجاورت شهر با اقیانوس و خلیجهایی که از امتداد یافتن اقیانوس در شهر ایجاد شده، همه و همه مناظر زیبایی رو ایجاد کرده که در مرکز کانادا پیدا نمیشه. گرچه بدلایلی مجبور شدم بسیار زودتر از نقشه قبلی ونکوور رو ترک کنم، اما در همون دوروزی که فرصت دیدن شهر رو داشتم، از اونهمه زیبایی و تنوع لذت بردم.

منظره شمال ونکور از ساحل Stanly Park

ساختمان ایستگاه sea bus

غروب زیبای خورشید در افق اقیانوس

پل Lion's Gate یکی از دو پل متصل کننده ونکوور و شمال ونکوور

چهارم. امروز رادیوی CBC با دو عراقی صحبت میکرد که با آغاز جنگ در عراق و سخت شدن شرایط زندگی در این کشور، به کانادا اومده بودند و در ونکوور مستقر شده بودند. کلا مصاحبه بسیار جالبی بود اما شیفتگی این دو پزشک عراقی از مسائلی مثل نظافت و نظم شهر، زیبایی طبیعت و مناظر و نوع رفتار مردم با اونها (علیرغم ظاهری که نشون میداده کانادایی نیستند) برام جالب بود. خیلی صادقانه صحبت میکردند و بدون هیچ سیاستی میگفتند که در چه شرایطی زندگی میکردن و چقدر محیط جدید براشون متفاوته.

1 نظرات :

ناشناس گفت...

سلام بهاري من را پذيرا باش
مشتاقانه لحظه ديدارت را انتظار ميكشيم
در مدت كم آشنايي مهرت بدليل نهاد پاكت بر دلمان نقش بسته
نوروز مبارك -حسين خاني