جمعه، فروردین ۳۱، ۱۳۸۶

عجب تصمیمی گرفتم ها! میخواستم هرروز بنویسم اما نشد. نمیشه. نمیدونم. آسون نیست حداقل

امروز یه نمایشگاهی بود از کارهای دانشجوهای رشته manufacturing که نمیدونم معادل کدوم رشته ما میشه. اما بهشون امکانات داده بودند که موضوع پروژه پایانیشون رو بسازند(اغلب ساختنی بود) و بعد بیارند برای همه نمایش بدند. همه جوره هم میشد توش پیدا کرد. از مواردی که بیشتر به یه کاردستی خلاق شبیه بود تا پروژه لیسانس تا مواردی که طرف کلی programming و طراحی کرده بود. همه میومدند و براشون بچه ها توضیح میدادند و باهم عکس میگرفتند. البته ناهار هم میدادند به حاضرین. سه تا قاضی هم (رییس دانشکده و دوتا از اساتید) کارها رو بررسی میکردند و امتیاز میدادند و در نهایت یه مبلغی واسه رتبه های اول تا سوم در نظر گرفته بودند. پیش خودم فکر میکردم خدایا! توی دانشکده ما، چند نفر میدونستند که من پروژه لیسانسم چی بوده و چیکار کردم ؟! و هزارتا سوال دیگه ...

سه شنبه قرار بود نرم افزارهایی که برای ابزار تستی که در اختیار دارم نوشتم رو برای دکتر گرامی توضیح بدم. طبق معمول دکتر گرامی میخواست دقیقا بدونه ما داریم چیکار میکنیم و شروع کرد به پرسیدن. بعد هم با استاد خودم (آقای دکتر شهبازپناهی) شروع کردند به بحث در یک مورد خاص. این اولین بار بود که من در یه همچین موقعیتی قرار میگرفتم . که دوتا استاد(که هردو به کارشون فوق العاده مسلط هستند) با هم بحث کنند و من دانشجو هم گوش بدم. باورتون نمیشه، چقدر همون نیم ساعت بحث برای من مقید و پربار بود.... داشتم فکر میکردم که جدا میشه یه سری از درسهارو در کنار کلاسهای اصلی یه همچین نشستهایی هم براش گذاشت. که دوتا استاد در مورد مباحث بحث کنند و بقیه گوش بدند. لذت عجیبی می بردم در اون دقایق و تجربه بسیار جدیدی بود برام.

باید بشدت IELTS بخونم. فرصت زیادی هم ندارم. کلی کتاب از ایران برام فرستادند و دیگه هیچ بهونه ای هم نیست.همیشه از خوندن زبان لذت میبردم اما یادم نمیره دوره طلایی سالهای 78 و 79 رو. با یه دوست بی نظیر درس میخوندیم واسه TOEFL....

کم کم دارم میفهمم زندگی در خارج از ایران سختیش کجاست و این ادبیات غربت (شعر و موسیقی و نقاشی و ...) از کجا نشات می گیره ...

امروز 13 آوریله و من هنوز اجاره خونه م رو ندادم. این بنده خدا صاحبخونه چند بار اومده و من نبودم. (آخه برخلاف بقیه من چک نداشتم بهش بدم) . ایمیل هاش هم به من نمیرسه چون مال یه Golf Club هستش و همه ش میره توی Bulk Mail !! خلاصه یه بار یه نامه گذاشته بود زیر در اتاقم که لطفا به من تماس بگیر. من هم زنگ زدم و قرار شد یکشنبه ، بعد 15 روز اجاره ش رو بهش بدم!

1 نظرات :

ناشناس گفت...

Dear Weria, thanks for your nice blog. Could you please write more about the social regulations in Canada. For example it was interesting for me that one should rent a house from a private person in Canada and s/he contacts to get the fees. It is not like this in Sweden and you have no contact with private persons. Typically, you rent your house from special companies and they send bills automatically. If you don't pay the bill in a given time frame, you will get another bill plus panalty. If it is repeated 3 times your name will be entered in a black list and later on it will not be possible to get any kind of credits inside the country. But during this procedure nobody contacs you. It is nice to find out the differences between systems in modern contries. Please write more about their other systems. I would like to know more. Good luck!