یکشنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۸۶

امشب داشتم رادیو زمانه رو گوش میدادم. با یه شاعر ازبک صحبت کردن که شعرهای سهراب رو به ازبکی ترجمه کرده بود و چقدر زیبا در مورد سهراب صحبت کرد. وقتی از سفرش به کاشان و غربت آرامگاه سهراب صحبت کرد یهو نمیدونم چم شد. انگار زد به یه چیزی در اعماق وجودم. نمیدونم چی؟ ولی یهو اشکم سرازیر شد. شاید یاد دوران انس با شعرهای سهراب افتادم. یا یه حس نوستالژیک شدید من رو برد به دورانی از زندگیم که خیلی دوستش داشتم. یا یهو احساس کردم دارم دور میشم از اون فرهنگ و اون فضا، یا همین تم و حل و هوای زیبای رادیو زمانه...

اما هنوز هم حالم بده. گاهی به سرم میزنه بی خیال همه چی بشم و برگردم اونجایی که با ذره ذره وجودم بهش تعلق دارم. نمیدونم. اصلا نمیدونم چی درسته ؟ چقدر درسته و به خاطر این چیز درست، چقدر هزینه باید پرداخت...

4 نظرات :

ناشناس گفت...

ما آدما همش تو زندگيمون دنبال اينيم كه ببينيم چي درسته و چقدر درسته . ولي يادمون ميره كه يه روزي يهو ميگن وقت تمومه و اين در حاليه كه هنوز نفهميديم چي درسته و چقدر درسته . كاش بيشتر فكر ميكرديم .

ناشناس گفت...

سلام وریا جان : امید که سالم و سلامت باشین . انشا ا.. که هر کجا هستی آسمان مال تو باشه . همین . بدرود .

ناشناس گفت...

سلام وریا میبینم داری گریه میکنی
نه بابا مرد که گریه نمیکنه.میکنه؟
اصلاً دلت برای اینجا تنگ نشه .دلت تنگ لحظه های جدایی از این دنیا باشه که هیچی از زندگی نفهمیدیم
وداریم میریم. خودمو گفتم شما که خیلی چیزا فهمیدی وخواهی فهمید.
.خوش باش واز لحظات زندگی نهایت لذت رو ببر .حسین خانی

ناشناس گفت...

هیچ کس دلش نمیخواهد که توی یک جای غریبه و دور از تمام لحظات زندگیش باشد. اونم تنها بدون نزدیکترین نزدیکترینش. اما یادت باشه این روزها هم خودش خاطره است. یک روزی میاد که به این روزها فکر میکنی ودلت واسه همین روزها تنگ میشه. اما دوری و نزدیکی توی دل عزیزم. وقتی دلت نزدیکه دیگه دور نیستی. من یکی که هر روز به تو و به خیلی از دوستانم که نمیبینمشون فکر می کنم. راه برگشت همیشه بازه و هروقت که اون وسطا وقت گیر بیاری به راحتی میتونی بیای و تجدید خاطره کنی. حداقلش الان قدر گذشته رو بیشتر میدونی. هر وقت دوست دار هم میای مینویسی و درد دل می کنی. ماهم به فکرتیم.