شنبه، آبان ۱۳، ۱۳۸۵

chand matlab

چند مطلب

خیلی وقته درددل نکردم، فکر کنم اگه امروزم ننویسم دیگه حسابی کم بیارم


1-
آخر هفته اصفهان بودم. بعد از حدود 9 ماه ، از اسفند پارسال که با صادق و آتبین رفتیم و اینبار فقط با صادق. علیرغم اینکه در شرایط نامناسی بودم از لحاظ روحی و فکرم فوق ­العاده مشغول بود، اما باز از زیباییهای اصفهان لذت بردم. خصوصا که قبلا اغلب جاهای اصفهان رو تو روز دیده بودم و اینبار تو شب ...
عکسهای اصفهان رو تو سایتم گذاشتم. واقعا لذت بردم و لحظاتی رو که ممکن بود برام خیلی سخت بگذره ، تو یه شهر زیبا و در کنار دوستان خوب و صبور راحت تر سپری کردم. گرچه قطعا ، علیرغم تلاشم، درگیریهای فکریم، منعکس در رفتارم هم بوده و احتمالا دلگیرشون هم کرده ­ام

در مورد سفر اصفهان گفتنیهای زیادی دارم که میذارم به وقتش...

2- اصفهان که میرفتیم باز من گیر داده بودم به "نسیم وصل" همایون شجریان. با این کاست خیلی انس دارم. تک تک آهنگهاش برام معنای خاصی داره. از معدود آلبومهاییه که از تک تک تصنیفهاش و تک آوازش لذت میبرم... دو شعر سه بیتی از این آلبوم رو میذارم ...

نسیم وصل در صبحگاه چه خواهد کرد
بهار تازه به برگ خزان چه خواهد کرد

زفیض ابر چه حاصل گیاه سوخته را
شراب با من افسرده جان چه خواهد کرد

به من که سوختم از داغ مهربانی خویش
فراق و وصل تو نامهربان چه خواهد کرد

و شعر دوم...

مرا عمری به دنبالت کشاندی
سرانجامم به خاکستر نشاندی

گشودی دفتر دل را و افسوس
که سطری هم از این دفتر نخواندی

گذشت از من ولی آخر نگفتی
که بعد از من به امید که ماندی…

3- وقتی اتفاقی برخلاف انتظار یا تمایل شما میفته، چه عکس ­العملی نشون میدین؟ چجوری باهاش کنار میاین ؟ در مورد خاصی که من در موردش صحبت میکنم، خودم کاملا آگاهانه در تمام مدتی که منتظر نتیجه مورد نظرم بودم، سعی میکردم حالت نامطلوب رو هم در نظر بگیرم و براش احتمالی منظور کنم. در موردش فکر کنم و واکنش خودم رو در صورت وقوع این حالت برنامه ریزی کنم.

و بعد، از اونجاییکه مدتیه انگار ستاره شانس پرفروغ من (درگذشته) افول کرده، همون اتفاق افتاد و من چیزی رو که دوست نداشتم شنیدم. تو لحظات اول چنان موج بهت و نگرانی شدید بود که همونطور که قبلا تصمیم گرفته بودم، سکوت کردم. بعد که مطمئن شدم با رد کردن شرایط دقایق اول، میتونم بر اساس منطق صحبت کنم زبون باز کردم و خوب ... تونستم حساب شده و بدون پیش فرض و قضاوت نادرست احساس خودم رو بگم ...

اما از روز بعد شرایط برام سخت تر شد. در واقع، جنبه هایی از این اتفاق که تو تصمیمهای دیگه ­م هم تاثیر گذار بود، رو اومد و روزنه ها رو دونه دونه بست. اینجا بود که اولین واکنشهای دور از منطق رو در خودم دیدم. و جالبه این توانایی من که میتونم خودم رو مثل یه موجودیت مجزا ببینم و هرچند بی تاثیر، اما قادرم درستی و نادرستی واکنشها و رفتارهام رو ارزیابی کنم.

و در عرض شاید یه نصف روز باز مسلط شدم و به بقیه ماجرا قبول شرایط جدید فکر کردم...

چی میخوام بگم از اینهمه توضیح! یادم نمیره مدتها پیش یه مطلب میخوندم که آدمهایی در شرایط من رو مقایسه کرده بود با افرادی که مدتیه توی یه اتوبان رانندگی میکنند و ناگهان متوجه میشن که انتهای اتوبان به هر دلیل بسته س

منطقی ترین آدمها با دیدن شرایط، بلافاصله با ارزیابی مسیرهای جایگزین، با کمترین اتلاف وقت، برمیگردند و راه اشتباه رو تصحیح میکنند. اما خیلیها که هرگز مسیر جایگزین (در اینجا و در کل
alternate scenario) رو هرگز مد نظر نگرفتند، عکس­العملهای عجیبی نشون میدن! ممکنه ناسزا بگن، پیاده بشن و داد و هوار کنند. یا با ماشین برند رو موانع و سعی کنند بگذرند! یا برگردند و عطای رسیدن به مقصد رو به لقاش ببخشند ... و واکنشهای بسیار دیگه که در مورد مثال اتوبان بیهودگی و غیرمنطقی بودنش محرزه اما در مورد رفتارهای ما نه ....

2 نظرات :

ناشناس گفت...

1.عکسای نصف جهانت زیبا بود
2.نسیم وصل حال و هوای خاصی داره، مخصوصا در صبحگاهان...:(
3.تو همیشه اون راننده اولی بودی
4.تو همیشه ستاره شانست می درخشه و اگه اتفاقی افتاده که پریشون حالی ، حتما حکمتی داشته و اون اینکه خدا بنده های عزیزو بزرکش را به دفعات امتخان میکنه
5.ی بلایی سر دلم اومد..نمیدونم گرفت یا ریخت یا....

ناشناس گفت...

شد زغمت خانه ی سودا دلم
در طلبت رفت به هر جا دلم
آه که امروز دلم را چه شد
دوش چه گفته است کسی با دلم
از دلِ تو در دل من نکته هاست
آه چه ره است از دل تو تا دلم
گر نکنی بر دل من رحمتی
وای دلم ، وای دلم ، وای دلم