دوشنبه، آبان ۰۸، ۱۳۸۵

Darya Del (siavash Kasraei)

به من گفتی که دل دریا کن ای دوست
همه دریا از آن ما کن ای دوست
دلم دریا شد و دادم به دستت
مکش دریا به خون پروا کن ای دوست

کنار چشمه ای بودیم در خواب
تو با جامی ربودی ماه از آب
چو نوشیدیم از آن جام گوارا
تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب

تن بیشه پر از مهتابه امشب
پلنگ کوه درخوابه امشب
به هر شاخی دلی سامون گرفته
دل من در تنم بی تابه امشب

به من گفتی که دل دریا کن ای دوست
همه دریا از آن ما کن ای دوست
دلم دریا شد و دادم به دستت
مکش دریا به خون پروا کن ای دوست

2 نظرات :

ناشناس گفت...

salaam!
yadesh be kheir! kheili delam gereft! gerdkuh, vaghte bargashtan yadete, che hali kardam in shero khundi:)

ناشناس گفت...

خيلي شعر قشنگيه :)نظر قبلي رو كه خوندم يادم اومد كه در مسير برگشت از گردكوه هم خونده بوديش...يادش بخير...