جمعه، دی ۲۱، ۱۳۸۶

برای بیست و دوم دیماه...

کاش لحظه های رفتن نمی بارید اشک چشمام
هق هق دل تنگی هامو می شکستم توی رگهام
دل پر تحملم از گریه ی من گله داره
چهره ی سرخ غرورم از شکستم شرمساره
باغ پیوند من و تو پره از عطر اقاقی
فصل آشنایی ما ٬ سبز خواهد ماند باقی
همه آنچه که دارم پیشکش سادگی تو
سوگلی ترانه هایم هدیه یک رنگی تو
فکر من نباش مسافر به سپیده ها بیندیش
چشم فردا ها به راهه، راه سختی مانده در پیش
ای تولد دوباره ٬ فصل آغاز من توست
ای رها از رخوت تن فصل پر کشیدن توست

6 نظرات :

ناشناس گفت...

فصل آشنایی ما ٬ سبز خواهد ماند باقی

ناشناس گفت...

mersiiiiii, kheiiiiiili kheili khoshgel bud

ناشناس گفت...

کاش به شهر خوب تو مرا همیشه راه بود، راه به تو رسیدنم، همین پل نگاه بود ....
من از تو حرف میزنم شب عاشقانه میشود، تو را ادامه میدهم ،همین ترانه می شود.....
تو را نگاه میکنم که دیدنی ترین تویی، و از تو حرف میزنم که گفتنی ترین تویی....

کامیار پ گفت...

سلام. وبلاگ بسيار زيبايي داريد و واقعيت زندگي را خيلي زيبا با احساساتان بيان مي كنبد

ناشناس گفت...

خیلی وقتها ماندن دلیل بر عاشق بودن نیست.....خیلی ها میروند تا ثابت کنند که عاشقند...و من ، رفتنت را دلیل عاشقیت گمان کردم... باشد که این خیال نشکند.....

ناشناس گفت...

و خیلی وقتها ادم فقط انجوری که دلش می خواهد خیال کنه, خیال میکنه.همیشه بیشترازخیال خودم میشکنم تا انچه که واقعا دیگران هستند