پنجشنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۶

توضیحات ضروری

اول. همونطور که از شعر زیبای "میخوام برم به خونه" بر میاد، من هم میخوام برم خونه اما ظاهرا ممکن نیست. امروز یکماه و نیم از تاریخی که پاسپورتم رو برای دریافت ویزای برگشت به کانادا، به سفارت این کشور در Buffalo فرستادم گذشته، همچنین، دو هفته تمام از تاریخی که سفارت ادعا میکنه پاسپورت من رو پس فرستاده گذشته. اما من هنوز پاسپورتم رو دریافت نکردم. از اونجایی هم که این سفارت محترم پاسپورت رو با پست معمولی فرستاده، هیچ گونه ره گیری هم ممکن نیست. من برای شنبه (دوروز دیگه) بلیط داشتم و بدلیل گم شدن(؟) پاسپورتم، مجبور شدم بلیط رو با پرداخت 30% جریمه لغو کنم و عید امسال رو هم همینجا سر کنم

دوم. خوشبختانه من اون خونه ای رو که با تمام وجود دوست داشته باشم به آغوشش برگردم دارم. پدر و مادری که محبت بیکران و بی قید و شرطی نثارم میکنند و خواهرانی که از صمیم قلب دوستشون دارم و دوستم دارند. و فامیل بزرگی که توی دلشون من رو جا دادند و در هرشرایطی که داشتم دلسوزانه کنار من و خانواده م بودند. و همچنین دوستانی که تمام سرمایه سی سال زندگی من هستند. برای من، همین ها هستند که اون آب و خاک و اون سرزمین و اون شهرها رو عزیز کردند. هرگوشه ای از اون آب و خاک و اون کوچه ها و محله ها که دَرش خاطره ای از یکیشون دارم، برام دوست داشتنیه و دلم براش تنگه. کتمان نمیشه کرد که هزار درد و رنج هم هست از اونچه که در مورد کشورمون دوست نداریم. اما الان که هزار شور و شوق برگشتنم به نا امیدی تبدیل شده، چنان حسرتی بر دل دارم که در اعماقش نبودِ گرمای خونه و سرزمینیه که بهش تعلق دارم...

3 نظرات :

ناشناس گفت...

شرا میزنی خوب بشه ژونم؟هان؟حوب گنا دایم دیده :D

ناشناس گفت...

حالم گرفته شد :(( چرا اینطوری شدددد؟؟؟ حتما حکمت گنده ای توش بوده که به زودی میفهمی ، البته من که از اولشم دوست داشتم تاخیر بیافته اما فقط به خاطر خواسته تو .....حالا به هر حال:( این پیغامهای قبلی من را هم پاک کن بی زحمت، مرسی الان میبینمت;(

ناشناس گفت...

خدايش زور داره، آدم برنامه ريزی کنه و نشه. به قول دوستی چاره ايی نيست و حالا اميدوارم بهت خوش بگذره