حافظ
بابا امروز حافظ بزرگ و سنگینی رو که بهش هدیه داده بودند از روی کمد آورد و به من نشون داد. نسخه بسیار نفیسی از حافظ، خوشنویس شده و مهذَب و با مینیاتورهای زیبا. همینطور که ورق میزدم، همونجا در حضور بابا تصمیم گرفتم فالی بگیرم به نیت این دیدار دوباره و این بودن در خونه ایکه با تمام وجود بهش احساس تعلق میکنم. فالی که اومد، هردومون رو شگفت زده کرد...
دوش وقت سحر از غصه
نجاتم دادند
(ساعت 4
صبح رسیدم!)
واندر آن ظلمت شب آب حياتم
دادند
بي خود از شعشعه پرتو ذاتم كردند
باده از
جام تجلي صفاتم دادند
چه مبارك سحري بود و
چه فرخنده شبي
آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند
بعد از اين روي من و
آيينه وصف جمال
كه درآنجا خبر از جلوه ذاتم دادند
من اگر كامروا گشتم
و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اينها به زكاتم دادند
هاتف آنروز به من
مژده اين دولت داد
كه بدان جورو جفا صبرو ثباتم
دادند
اينهمه شهد و شكر كز سخنم ميريزد
اجر صبريست
كز آن شاخ نباتم دادند
همت حافظ و انفاس
سحرخيزان بود
كه زبند غم ايام نجاتم دادند
5 نظرات :
وااای وریا رسیدن بخیر.برای کسی با اون عواطف و احساسات لطیف این دیدار خییلی باشکوهه:)
سلام رسيدن واقعاً بخير
منتظر ديدارت هستيم
حسين خاني
حقا که حافظ لسان الغیبه و روحش تو ابیاتش جریان داره ...
رسیدن به خیر
ارسال یک نظر