چقدر برای این دختر دل سوزوندیم و توی این سفر عجیب و غریبش، همراهیش کردیم. و چقدر وقتی که آخر قصه اونطور که ما میخواستیم نشد، شوکه شدیم، افسرده شدیم و اشک ریختیم. یاد دوران بچگی بخیر. دورانی که فرقی بین قصه و واقعیت قائل نبودیم...
اشتراک در:
نظرات پیام
(
Atom
)
1 نظرات :
راستش وقتی تموم شد من بیشتر برای این اشک ریختم که اخرش نگذاشتن صورت برادر نل رو کامل ببینم.اینها همه کودکی ما رو سانسور کردن!
ارسال یک نظر