پنجشنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۸۶

برای تو که جاودانه ای

یازده سال گذشت
از آن تلخ روزهایی که
با تمام عشق ، با دریای اشک
بدرقه ات کردیم و تو
در آرامگاه ابدیت آرام گرفتی و
همه ما را در بهت تنهایی نبودنت
رها کردی...

یازده سال گذشت
از آن تلخ هفته هایی که
با دیدگان خونبار و قلبهای شکسته
رفتن آرام آرامت را نظاره کردیم و تو
سبکبال و خاموش، به سوی مقصد رفتی و
ما را در راه ، تنها گذاشتی

یازده سال گذشت و این همه روز
ذره ای نکاست از حجم اشکهایی که
با هر بار به خاطر آوردنت،
میهمانشان میشوم

ذره ای نکاست از عمق دردی که
با هربار یادکردن از تو
در اعماق جانم میپیچد و قلبم را میفشرد

من تازه پی برده بودم به گنج تو
انگار تازه شناخته بودمت از اوج سالها
و چه دیر ، آنقدر که باید، 
با تو انس گرفتم

اما بختم آنقدر بود انگار
که با چراغ روشنت  راه را
یا دست کم ابتدای  راه را
به من تشنه دانستن بنمایی

در قلب من تا ابد خواهی بود
تا آن روز که نگاه تو به دنیا
نگاه تو به دین و
به انسان و
به اخلاق و 
به خدا
نگاه مرا نیز،
لطافت باران بهاری می بخشد...
 

 

 

 

6 نظرات :

ناشناس گفت...

مردان حقیقت که به حق پیوستند
از قید تعلقات دنیا رستند
چشمی به تماشای جهان بگشودند
دیدند که دیدنی ندارد بستند

. گفت...

خدايش بيامرزاد. مرد بزرگي بود

ناشناس گفت...

che kasi ro migi? chera moarefi nakardi??

Weria گفت...

فرامرز جان، 17 مرداد، یازدهمین سالگرد درگذشت پدربزرگم بود.

Sefidbarfii گفت...

khoda biamorzateshon.@};-

Sefidbarfii گفت...

shayad ba firefox baz kardid, ba on moshkel dare! :) darzemn man mahast blogeton ro mikhonam, ashnaim :D