A memory of Khatami
ساعت حدود سه و نیم شبه.
مدتها
از آخرین نوشته
م توی این کنج دنج میگذره ولی من که
فکر میکردم این شروع مجددم همراه با حجم بالای نوشته هام باشه، جدا حرف زیادی واسه
گفتن نداشتم.اما یه چیزی باعث شد که از رختخوابم بکنم، کامپیوترو روشن کنم و
بنویسم. قبل از گفتن اون مطلب میخوام به نتیجه جالبی اشاره کنم که امشب با تمام
وجود حسش کردم ... چرا من نمیتونستم بنویسم؟ قطعا دلایل خیلی زیادی داره. ولی یکی
از دلایلش مطالعهس. حجم مطالعه من در 5-6 ماه اخیر بشدت کم شده بود. چیزی که در
هیچیک از مقاطع زندگیم سابقه نداشت. از وقتی که سواد خوندن و نوشتن یادگرفتم کاری
که بیشترین ساعتهای عمرم رو به خودش اختصاص میداد مطالعه بود. انواع و اقسام کتابها
با موضوعات کاملا مختلف. بیشترین حجم مطالعاتم علمی بود.در سالهای آخر دبیرستان و
بعد از وارد شدن به دانشگاه مطالعات ادبی و سیاسی هم بهش اضافه شد. آشنایی و هم
اتاق شدن با دوست نازنین و کم نظیری بنام محسن عمادی (هرکجا هست خدایا به سلامت
دارش) که نود و نه درصد وسایلش رو کتاب تشکیل میداد من رو وارد عرصه های جدیدی کرد
و لذتهای ناب و تجربه ناشده ای از مطالعه رو به من نشون داد. و الان که خوب دقت
میکنم میبینم که هرگز و هرگز من شبیه اونچه در نیمه دوم یا بهتره بگم دو ثلث دوم
سال بودم، نبودم... هیچوقت اینقدر کم مطالعه نکردم...میدونستم که پایان سال هشتاد و
چهار برام تغییرات زیادی به همراه خواهد داشت. یکی از همین تغییرات بازگشت زیبا و
دوست داشتنیم به دنیای مطالعهس...توی این چند روزی که خونه بودم شاید بیشتر از کل
شش ماه اخیر مطالعه کردم ... مثل تشنه ایکه پس از مدتها یک چشمه زلال پیدا میکنه و
اصلا حاضر نیست ازش دست بکشه ...خوب خیلی طولانی شد. میخواستم بگم واقعا آدمی که
مطالعه نداره، آدمی که چیز جدیدی بهش اضافه نمیشه، حرفی هم واسه گفتن نداره، از چی
میخواد حرف بزنه که جالب باشه ؟؟بگذریم. بریم سر مطلبی که باعث شد امشب بنویسم...
خیلی دیره و من هم صبح باید نسبتا زود بیدار شم ولی اصلا اصلا نتونستم خودم رو راضی
کنم: پس مینویسم .همه
چیز از این جمله شروع شد، اول بخونینش :
راستي زندگي بدون لبخند بودايي و محبت عيسوي و مظلوم دوستي موسوي، بيآب و اتش زرتشتي ودرغياب زيبايي لفظ و معناي قرآني چه زندگياي است ؟ زندگي بيموسيقي آسماني و كيهاني فيثاغورت و بدون مثال خير اعلاء افلاطون و بدون منطق وسياست و علم و متافيزيك ارسطو و بينگاه وحدت بخش فلوطين و حكمت الهي فارابي و ابن سينا و ابن رشد و بياشراق نورانيت سهروردي و بيجنون مقدس يونانيان و بيعقل نكته سنج ايشان و بيدرياي طوفاني شعرعارفانه فارسي و بيلطافت شاداب شعر عاشقانه عربي و بيسپيدي شكوفه گيلاس و هايكو ژاپني و بيچشم و دل زيبا و زيبانگر ابن عربي و مايستر اكهارت و بيشب پردلهره رمانتيكها و بيعصر روشنگري قرن هيجدهم و زندگي بدون دكارت و اسپينوزا و كانت و هگل و شوپنهاور و پاسكال و كيركگارد و برگسون و بيموسيقي جاودانه باخ و بتهون و موتزارت و خلاصه زندگي بدون نقاشي و مجسمهسازي و تئاتر و شعرو بدون آنچه كه در طي قرن ها بشر از زيبايي و حس وفرهنگ و فكر بر جاي نهاده است، چگونه زندگياي است؟
جملات بالا از کیه ؟ چه حسی از خوندنش بهتون دست میده؟ چه تصوری از گوینده این جملات پیدا میکنید؟ جملات بالا بخشی از سخنرانی سید محمد خاتمی، رییس جمهور سابق ایران در اجلاس یونسکوست. شاید خیلی از شماها بگین، باز حرفهای زیبای خاتمی... اتفاقا گیر اصلی منم به همین موضوعه. چرا فکر میکنیم حرف زیبا زدن آسونه؟ چرا فکر میکنیم همه حرفهای این مرد فریب بود و توخالی؟ چرا پس آدمهای جدید و قدیم از این حرفها نمیزدند؟ مشکل خاتمی این بود که نباید رییس جمهور میشد. یا شاید توی این دوره و واسه این کشور. خاتمی نسیم معطری بود از فرهنگ و فلسفه و هنر ... بدرد ریاست جمهوری ایران امروز نمیخورد... ازش چه انتظاری داشتیم؟ کسی که این حرفها رو میزنه چطور ممکنه راضی بشه که با تندرویهاش، جون عده ای به خطر بیفته ... نقد خاتمی رو باید در دوحوزه از هم تفکیک کرد. حوزه اول اینکه اساسا خاتمی باید میپذیرفت که وارد این معرکه بشه یانه و دوم اینکه آیا در مدت ریاست جمهوریش میتونست بهتر عمل کنه یانه... بنظر من، انتظار عملکردی صددرصد متفاوت با اونچه که دیدیم اساسا نشناختن خاتمیه... شما انسانی با این اندیشه و این فکر و این طبع رو ازش چه انتظاری دارید؟ که بیاد و برخلاف تمام صفاتی که در وجودش ذاتی شده عملکرد توفانی داشته باشه و بتازه و قهرمان بشه و ... کاملا میپذیرم اگه در نقد بحثهای من کسی بگه پس نباید میاومد . اما نگاه خاتمی از دریچه فرهنگ بود. سیاست از دریچه فرهنگ. من حتی نمیدونم و نمیتونم قضاوت کنم که این نگاه اصلا ممکنه یا نه. حداقلش اینه که این نگاه با عوامفریبی و دو رویی و بی صداقتی که در اغلب سیاستبازیها میبینم در تناقضه. خاتمی نگاهی داشت که به هزاران دلیل و شایدم بدلیل ضعفهایی که داشت، نتونست این نگاه رو مستقر کنه. اما بما نشون داد که میشه سیاست ورزید و کم دروغ گفت (یا نگفت). میشه سیاست ورزید و کم خیانت کرد (یا نکرد) . میشه سیاست ورزید و مهربان بود، میشه سیاست ورزید و دوست داشت ... دوست دارم دوستانی که این متن و میخونند و نمیپسندد ، نقداشون رو بیرحمانه واسه من بنویسند و منهم همه اونها رو در همین کنج میذارم ... ساعت چهار و ربع شد، کمی آروم شدم، میرم بخوابم ...
2 نظرات :
زمانه به دست شما میدهد زمام مراد/ از آنکه هست به دست خرد زمام شما
خود کرده را تدبیر نیست... منو یاد سلطان شبان میندازی... به هر حال به زودی نقد مینویسم، گرچه معمولا نگاه من رادیکالیستیه
نگاهی به خاتمی: آیا حق دارم عصبانی باشم؟
http://naan-o-panir.blogspot.com/
ارسال یک نظر