جمعه، دی ۲۸، ۱۳۸۶

1-دیروز برای رفع مشکلی که در اقدام کردنم برای دانشگاه تورانتو پیش اومده بود، رفته بودم دانشکده برق این دانشگاه. این دانشگاه بهترین دانشگاه کانادا به حساب میاد و در جنوب شهر تورانتو (downtown) قرار داره. چیزی که نظرم رو جلب کرد، تعدد دانشجویان ایرانی در این دانشکده بود. اونقدر مکالمات فارسی میشنیدم توی راهروها و کتابخونه و اتاق کامپیوتر که تعجب کرده بودم. خیلی احساس خوبی داشتم. در یکی از بهترین دانشکده های برق کانادا باشی و این همه همزبون داشته باشی. میدونم که خیلی از دانشکده های برق دانشگاه های خوب آمریکا هم تقریبا همین طوره...

2- همیشه آرزو داشتم آهنگ زیبای "کجایید ای شهیدان خدایی" رو که از شاهکارهای هوشنگ کامکاره داشته باشم. از خیلی خیلی وقت پیش. یادمه یه بار رفتم نوارکاست فروشی بهمن، توی خیابون فردوسی و سر خیابون نمکی سنندج. خلاصه کلی گشتیم دنبالش. بعدها فهمیدم که این کار برای صدا و سیما اجرا شده و توی آرشیو صداوسیما فقط پیدامیشه و توی هیچ کاست شرکتی ضبط نشده. امروز دیدم توی بالاترین لینکش رو برای داونلود گذاشتن. کلی ذوق کردم و گفتمش. صدای جوان بیژن کامکار رو با آهنگی که جدا دوستش دارم. شما هم بشنوید...

چهارشنبه، دی ۲۶، ۱۳۸۶

سرما

دمای هوای کرج چندروزه که صبحها فوق العاده سرده. دیروز بیست و شش و امروز بیست و چهار درجه زیر صفر بوده. این دما به اصطلاح دمایfeels like هستش. یعنی دمایی که بواسطه باد و رطوبت زیاد و سردی که در هوا هست احساس میشه. در کشور ما همون دمای پایه رو اعلام میکنند درحالیکه افرادی که بیرون هستند، با احساس wind chill که خودمون بهش " سوز " میگیم، دمای بسیار کمتری رو تجربه میکنند. اینکه دمای feels like چقدر از دمای هوا سردتر باشه به سه عامل بستگی داره. اول، سرعت باد، دوم رطوبت هوا و سوم پارامتر دیگه ای به نام Dew Point یا نقطه شبنم که در واقع معیاری است از سرمای رطوبتی که در هوا هست.دمای هوا تنها در شرایطی اونطور که هست احساس میشه که سرعت باز ناچیز باشه...

یکشنبه، دی ۲۳، ۱۳۸۶

با این همه

تقصیر من نبود
که با این همه
با این همه امید قبولی
در امتحان ساده ی تو
رد شدم

اصلا نه تو نه من
تقصیر هیچ کس نیست...

از خوبی تو بود
که من بد شدم

زنده یاد قیصر امین پور

پدر عزیزم، بینهایت دوستت دارم

بسته ای برایم رسیده از ایران. از مادر و پدر و خواهرهای عزیزم. چه حس و حالی دارد دریافت هدیه ای از عزیزترینها. مثل یکماه پیش که مسافری، بسته ای آورده بود از خانواده ام و من برای رفتن و گرفتنش بی تاب بودم. اینبار هم همین احساس است. عمیق و دوست داشتنی. یاد این شعر فولکلور کردی میافتم:
هه ناریک هاتیه وه لای دووسه وه
ئوشم بخومه ی هه ر وه پووسه وه
اناری از جانب دوست اومده و (اینقدر عزیزه) که میگم با پوست بخورمش!!
باری، از میان آنچه در این هدیه جلب توجه کرد، فیلمی از مراسم تودیع پدرم بود که مدتی پیش بازنشسته شده و طی مراسمی با همکارانش خداحافظی کرده بود. بی اختیار هنگام دیدن این فیلم اشک میریختم. حال عجیبی داشتم. دلم بشدت از اینکه من نبودم گرفت. دلم از اینکه پدرم به سن بازنشستگی رسیده گرفت. دلم از شنیدن حرفهایی که در مورد پدرم میشنیدم باز شد اما اینهم بهانه بیشتری بود برای اشکها...
پدر و مادرم رو فوق العاده دوست دارم. تمام اونچه که هستم و دارم رو بدون کم و کاست و بدون اغراق و تعارف، مدیون اونها هستم. بزرگترین شانس زندگی و پایه گذار تمام جایگاه هایی که داشتم و دارم و خواهم داشت رو پدر و مادرم میدونم و یکی از بزرگترین آرزوهای زندگیم اینه که خداوند فرصت و توانی به من بده که ذره هرچند ناچیزی از اینهمه دین رو جبران کنم تا حداقل بدونند که چقدر برام عزیزند و چقدر همه هستی و بودنم رو مدیونشون هستم...

جمعه، دی ۲۱، ۱۳۸۶

برای بیست و دوم دیماه...

کاش لحظه های رفتن نمی بارید اشک چشمام
هق هق دل تنگی هامو می شکستم توی رگهام
دل پر تحملم از گریه ی من گله داره
چهره ی سرخ غرورم از شکستم شرمساره
باغ پیوند من و تو پره از عطر اقاقی
فصل آشنایی ما ٬ سبز خواهد ماند باقی
همه آنچه که دارم پیشکش سادگی تو
سوگلی ترانه هایم هدیه یک رنگی تو
فکر من نباش مسافر به سپیده ها بیندیش
چشم فردا ها به راهه، راه سختی مانده در پیش
ای تولد دوباره ٬ فصل آغاز من توست
ای رها از رخوت تن فصل پر کشیدن توست

پنجشنبه، دی ۲۰، ۱۳۸۶

امشب

امشب یه کار جالب کردم. رفتم و بمدت حدودا یکساعت ایمیلهای ارسالیم رو از اوایل تصمیمم برای خروج از ایران تا روز 4 فوریه و رسیدنم به تورونتو خوندم. خیلی خیلی چیزای جالبی توش دیدم و کلی حسرت هم خوردم که چرا بعضی ایمیلها رو بدلیل داشتن Attachment و محدود بودن حجم ایمیل یاهو در اون روزها پاک کردم. شاید جالبترین بخشش ایمیلهایی بود که از فرودگاه Heathrow لندن و در اون سه ساعت و نیمی که اونجا بودم، به عزیزانی که ترکشون کردم دادم. هیچ فرقی هم نمیکنه که اون گیرنده ایمیل خواهرام باشن که الانم اگه دو روز یه بار به من زنگ نزنند، من بهشون زنگ میزنم، یا اون دوستی که الان ممکنه همه لحظات خوبی رو که باهم داشتیم فراموش کرده باشه و در دنیا و فضای ذهنی متفاوتی زندگی کنه. مهم اینه که من هیچوقت احساس علاقه و شوق و محبتم رو نسبت به هر کسی که توی زندگیم بوده، پنهون نکردم و همیشه، در همه شرایط با صداقت و اشتیاق در مورد اونچه در دلم میگذره حرف زدم...


"It's not about winning or losing Jack!
It's about PASSION"

Bernard Focker to Jack byrnes
Meet the Fockers (2004)

چهارشنبه، دی ۱۹، ۱۳۸۶

دلم پُره!

اگه روزی قرار باشه چندتا از بهترین شعرهایی که شنیدم رو انتخاب کنم، قطعا این شعر زیبای سواره ایلخانی زاده، یکی از اونها خواهد بود. برای معرفی سواره ابتدا بخشی از زندگینامه اش رو به نقل از وبلاگ پیام بوکان میخوانیم

------ سواره فرزند احمد آغاي ايلخاني زاده سال 1320 در روستاي ترجان چشم به جهان مي گشايد پس از يك سال خانواده سواره به روستاي«قره گويز» بوكان نقل مكان ميكنند. وي تحصيلات ابتدائي و راهنمايي را در شهرستان بوكان تمام كرد.و در سال 1341 مدرك ديپلم را در شهر تبريز مي گيرد .سواره تحصيلات تكميلي را در رشته حقوق قضائي در دانشگاه تهران در سال 1347 به اتمام ميرساند . ايشان عاشق فعاليت هاي سياسي و فرهنگي بود و ضمن سرودن شعرهاي ملي به فعاليتهاي سياسي هم مشغول ميشد ، به همين خاطر در سال 1343 به مدت 6 ماه در زندان قزل قلعه تهران زنداني ميشود . و در سال 1346 در قسمت كردي راديو تهران مشغول بكار مي شوند اما متاسفانه بار ديگر پاييز به سراغ باغ روشنفكري كرد مي آيد و اين درخت پربار عرصه روشنفكري كردي در سال 1354را به تاراج مي برد . سواره را پس از فوت به روستاي حماميان بوكان مي آورند و در گورستان مخصوص خانواده ايلخاني زاده ها به خاك سپرده مي شود . روحش شاد .

------

اما در مورد نقش سواره در شعر کردی، شاید این بخشی از مصاحبه با ایاز خون‌سیاوشان مرتبط تر باشه:

------- سواره‌ ایلخانی زاده‌ اولین کسی بود که‌ در کردستان ایران پا به‌ عرصه‌ی شعر نو کردی گذاشت و به‌ نحوی می توان گفت که‌ بانی و بنیان گذار شعر نو در کردستان ایران است. البته‌ نباید این واقعیت را فراموش کرد که‌ سواره‌ بر روی فضا و بستری آماده‌ وارد میدان شد چرا که‌ کلیت شعر کردی در ذات خود مدتها پیش از سواره‌ ، توسط عبد الله‌ بگ (گوران ) در کردستان عراق دچار تغیر و تحول عمیق و بنیادی شده‌ بود و تقریبا می توان ادعا نمود که‌ شعر نو کردی به‌ طور کلی از لحاظ محتوایی و ساختاری کانالیزه‌ و فرموله‌ شده‌ بود چرا که‌ گوران پیروان درخشانی به‌ دنبال خود داشت همچون : شیرکو بی کس ، لطیف هلمت ، رفیق صابر ، عبد الله‌ په‌شیو ، انور قادر محمد و..... که‌ جهان بینی شعری هر کدام از این شاعران اگر نه‌ تمام و کامل اما بخش بزرگی از انعکاس و تبلور نیازهای تازه‌ی جامعه‌ کردستان بود و در کردستان ایران نیز شاعران نئو کلاسیک همچون عبد الرحمن شرفکندی (هه‌ژار) ، محمد شیخ الاسلامی (هێمن ) ، قانع و.... محتوا و جوهره‌ی شعر کردی را از قالبهای سنتی ، راکد و همچنین بیماری دیوان سالاری شعری نجات داده‌ بودند و شعر را وارد لایه‌ها و عرصه‌های مختلف اجتماعی نموده‌ بودند . اما با وجود این توصیفات نباید اهمیت و نقش محوریت و کاریزماتیک سواره‌ ایلخانی زاده‌ را در این بخش از جغرافیای کردستان (ایران) نادیده‌ گرفت . چرا که‌ سواره‌ با شناختی عمیق از بن مایه‌های ادب کلاسیک کردی از یک طرف و آگاهی از تغیر و تحولات در شعر جهان ، بخصوص شعر همسایه‌ها ( بلا خص شعر فارسی ) از طرف دیگر ، چونان دستگاه منظم و منسجم شعری را پایه‌ گذاری کرد و چونان افقهای تازه‌ را در شعر کردی در کردستان ایران گستراند که‌ حتی نقش استاد(گوران) را اگر نه‌ کم اهمیت اما کم رنگ ساخت -------

اما شعری رو که من از سواره خیلی خیلی دوست دارم، مربوط به زمانی است که سواره در تهران دانشجوست و دل لطیفش از تمام زشتیها و زرق و برقها و فریبهای شهر گرفته و میخواد دردش رو با جرعه ای از آب چشمه ده علاج کنه. شعر خطاب به عزیزی است که ظاهرا اهل تهرانست و ...

این شعر رو اینجا میارم و بزودی با بضاعت کم خودم ترجمه ش خواهم کرد. اگر هرکدوم از دوستان عزیزی که این مطلب رو میخونند ایرادی در هرکدوم از بخشهاش دیدند یا اطلاعات بیشتر و مفیدی داشتند، من رو محروم نکنند...

**************

گولم دلم پره له ده‌رد و کول

ده‌­لیم بروم له شاره‌­که‌­ت

له شاره چاو له به‌­ر چرای نیئون شه­واره­که­ت

-------------------

ده­لیم به جامی ئاوی کانیاوی دییه­که­م

عیلاجی که­م کولی دلی پرم

له ده­ردی ئینتزاره­که­ت

ده­لیم بروم له شاره­که­ت

له شاره چاو له به‌­ر چرای نیئون شه­واره­که­ت

-------------------

وه­‌ره­ز بوو گیانی من له شارو هاره­هاری ئه­و

له روژی چلکنی نه­خوش وتاو و یاوی شه­و

برومه دی که مانگه­شه­و بزیته ناو بزه­م

چلون بژیم له شاره­که­ت که پربه­دل دژی گزه­م

گولم دلم پره له ده­رد و کول

ده­لیم بروم له شاره­که­ت

-------------------

له شاره­‌که­ت که ره­مزی ئاسن و مه­ناره­‌یه

مه­لی ئه­وین غه­واره­‌یه

ئه­وه­ی که داره تیله مه­زهه­ری قه­نارهیه

ژیان شه­وارهیه­

گولم ! هه­ریمی زونگ و زه‌ل­

چلون ده­بیته جاره گول

گولم دلم پره له ده­رد و کول ده­لیم بروم له شاره­که­ت...

سه‌شنبه، دی ۱۸، ۱۳۸۶

فیلمی دیدم دیشب به نام "the Secret"

این فیلم که میشه تقریبا اون رو مستند به حساب آورد، در سال 2007 ساخته شده و مجموعه ایست از مصاحبه هایی بسیار جالب با افرادی در زمینه های مختلف: نویسنده، فیلسوف، فیزیکدان، سایکولوژیست، سایکوتراپیست و ...

تمام این افراد از دید و منظر خودشون در مورد یک راز صحبت میکنند. رازی که توانایی این رو داره که زندگی انسانها رو به سمت مثبت و پیش رونده ای سوق بده و آثار و تبعات فراوانی داشته باشه . خود من همیشه با امور متافیزیکی مشکل داشتم و ترجیح میدادم هرچیزی رو بر اساس استدلال و توضیحات علمی بپذیرم. بهمین دلیل مطمئنا اگه این فیلم رو شاید یکسال پیش میدیدم، تا آخرش نمی نشستم. اما مدتیست کتابی میخونم در مورد نحوه عملکرد مغز انسان به اسم The Thresholds of the Mind . این کتاب بسیاری از موضوعاتی رو که اغلب متافیزیکی به نظر میان بکمک آخرین یافته های علمی در مورد مغز و نحوه عملکردش توضیح میده. البته فیلمی که در موردش صحبت کردم، هنوز هم جنبه ها و ادعاهای متافیزیکیش به بخشهاییش که اثبات علمی داره می­چربه اما بسیاری از صحبتهایی که توی این فیلم شده، گرچه ممکنه اونطور که ادعا شده موثر نباشند (یا حد اقل اثرشون اثبات علمی نداشته باشه) اما آثار بسیار مثبتشون روی عملکرد مغز، هماهنگی دو نیمه مغز و توانایی مغز در کار کردن در فرکانسهای مختلف، بصورت کاملا علمی به اثبات رسیده...

بهرحال، اگر امکانش رو دارین حداقل شروع کنین و این فیلم رو ببینین، حالا اگه نظرتون مثبت بود تا آخرش گوش میدید و اگرنه که...

یکشنبه، دی ۱۶، ۱۳۸۶

چقدر برای این دختر دل سوزوندیم و توی این سفر عجیب و غریبش، همراهیش کردیم. و چقدر وقتی که آخر قصه اونطور که ما میخواستیم نشد، شوکه شدیم، افسرده شدیم و اشک ریختیم.

یاد دوران بچگی بخیر. دورانی که فرقی بین قصه و واقعیت قائل نبودیم...

شنبه، دی ۱۵، ۱۳۸۶

اول. این شعر زیبا رو از وبلاگ دوست خوب و عزیزم و همکار قدیمی، مهسا برداشتم (اجازه هم گرفتم البته!)

شعری که جوشید از دلم اینبار باشد مال تو
احساس شیرینِ دلی تبدار باشد مال تو

از من بریدی بی سبب، من هم گذشتم از دلم
پاینده باشی سهم این ، ایثار باشد مال تو

باشد برو بی اعتنا ، تنها رهایم کن ولی
قلبی که مانده پشت این ، دیوار باشد مال تو

چیزی ندارم من دگر، جز یک رمق جان در بدن
حتی همین این یک رمق، صدبار باشد مال تو

جز شعر چیز دیگری ، در چنته ام پیدا نشد
قابل ندارد این غزل ، بردار باشد مال تو


دوم. این شعر رو وقتی دانش آموز ابتدایی بودم، خونه داییم که کرمانشاه زندگی میکنه حفظ کردم و دیگه هرگز یادم نرفت. شاعر پرتو تخلص میکنه و از شاعرهای خوب کرمانشاهه. شعر رو پس از گوش دادن به یکی از آوازهای سوزناک شجریان گفته و مخاطب شعر هم شجریانه. تقدیمش میکنم به دایی عزیزی که فوق العاده دلم براش تنگ شده...

یه کزه نیه مه‌رهه‌م جه‌رگ سزیامه
خو
ه‌م بیمه خر ئه‌و کزه‌ته یه چ مه‌قامه

ئه‌ر لا نیه
‌گری یه‌ی که‌ره‌ته مال خراوم
تاوان تو چه
‌س عاده‌ت به‌خت گلیامه

هه
‌ر داری ئه‌گه‌ر به‌ر بگری، سه‌ر چه‌مه‌نیدن
من بی سه
‌مه‌ری ئافه‌ت پشت چه‌میامه

پیری له ده‌ره‌و هات و جوانی نه‌مه‌ن ئه‌مما
دل چاوه
‌ری عومر وه‌غاره‌ت بریامه

کوست بکه‌وی دل تو نیه‌زانم حه‌ره‌شه‌ت چه‌س
له
‌ی گه‌نوهگه‌ن پیری و زه‌نگ زریامه


نه پاو ده‌سم ها وه قه‌ره‌ی خوه‌م نه زووانم
له
‌ی مولکه چمانی وه ئه‌سیری گریامه

چشتی نیه په
‌رتو بکهده نه‌زری بالات
له
‌و رووژه خه‌ریدار تو بیم ئه‌لشکیامه

(خواستم ترجمش کنم اما اصلا جالب نشد، با معذرت از دوستان عزیز غیر کرد)

سوم. دانش آموزان دبیرستان اینجا درسی دارند با نام parenting که در اون آداب نگهداری از کودکان خردسال و بقول خودمون نوزاد رو می آموزند. چیزی که بسیار جالبه امتحان پایان ترمشونه. امتحان بدین ترتیبه که یک عروسک همقد و هموزن یک نوزاد چندماهه رو باید به مدت 3 روز (تعطیلات آخر هفته) نگهداری کنند. این عروسک به ظاهر بی آزار، یک کامپیوتر پیشرفته و از قبل برنامه ریزی شده س که قرار توی این سه روز، نقش بچه رو بازی کنه و در عین حال، عکس العملهای مادر یا پدر (همون دانش آموز امتحان شونده) رو برای استاد، ضبط و ثبت کنه. بچه نصف شب شروع به گریه میکنه و خلاصه توی این سه روز، تا جایی که میتونه والد یا والده محترم رو اذیت میکنه و در عوض پارامترهایی از جمله فاصله زمانی شروع گریه و در آغوش گرفته شدن رو دقیقا ذخیره میکنه. گرچه چیزی نمیخوره اما دقایقی باید بعد از ساعت غذا، باید روی شکمش خوابونده بشه و خلاصه مراقبت کامل. هرگونه خشونت یا افتادن بچه هم ظاهرا خطای بزرگ و آسیب رسون تلقی میشه و میتونه منجر به نمره پایین برای دانش آموز بشه... . وقتی من نسبت به این محصول تکنولوجیکال (!) علاقه وافر نشون دادم، یکی از دوستان که پرستاری میخونه بهم گفت که اینکه مدل خیلی ساده
‌شه! ما مدل پیشرفته ترش رو بعنوان مریض در دوره های آموزشیمون استفاده میکنیم !!!



چهارم. دو عکس، دو منظره...

چهارشنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۶

چهارشنبه، دوم ژانویه. روز زیبا و آفتابی با دمای منفی بیست و چهاردرجه در ساعت 11 صبح. خدا عصر و غروبمون رو به خیر کنه...

امروز برای من روز اول کاری در سال جدیده. اگه یخ نزنم، امیدوارم که در این سال بتونم خیلی بهتر و موثر تر از سال قبل کارکنم و نتیجه بهتر و بیشتری بگیرم.

خدایا، حول حالنا الی احسن الحال...

سه‌شنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۶

1. هوای صفر درجه و منهای یک درجه دیشب تبدیل به منفی هفده درجه شده و سرما باورنکردنیه! امروز روز اول سال 2008 بود و اغلب مغازه ها تعطیل بودن. مغازه هایی مثل A&P که شاید در تمام طول سال یکساعت هم تعطیل نیستند. بشدت برف اومد و تقریبا تا تاریک شدن هوا ادامه داشت و نشست.

2. فیلم Eastern Promises رو دیدم امشب. جالب بود برام. شنیده بودم که کن با این فیلم افتتاح شد امسال (ببخشید پارسال!) و بازیهای نوامی واتس رو هم خیلی می پسندم. فیلم جالبی بود اگرچه انتظار پایان متفاوتی داشتم. مافیای روسها در لندن و دامنه اختیارشون و اینکه چقدر راحت جنایت میکنند و ... 3. فیلم Kingdom هم که مربوط به انفجار یکی از پایگاههای آمریکاییها در عربستانه، فیلم قابل توجهیه. من نمیدونم اونچه در مورد عربستان و مافیای وهابیها و قدرتشون و ... توی فیلم اومده چقدر به حقیقت نزدیکه اما فیلم کاملا خوش ساخت و قابل دیدنه.

4. از هردو فیلم بالا زیباتر، فیلم تاثیرگذار A Mighty Heart با بازی آنجلینا جولیه. فیلم در مورد ماجرای ربوده و سپس سربریده شدن خبرنگار آمریکای، Daniel Pearl، در پاکستان و در جریان جنگ افغانستانه. موضوع فیلم، روایت نسبتا مستند اتفاقاتیه که از آغاز ورود این خبرنگار یهودی به پاکستان تا ارسال فیلم اعدامش توسط افراطیهای مسلمان رخ میده با نگاه به جنبه های انسانی ماجرا . دیدنش رو توصیه میکنم...

یا مقلب القلوب والابصار...

امشب سال میلادی تحویل شد. تقریبا همزمان با آغاز سال 2008، برف شروع به باریدن کرد و فردا حدودا 13 درجه هوا سردتر از امروز خواهد بود. امروز عصر و شب به new years eve معروفه و توی شهر کوچیک و فسقلی ما، جز یه کم آتیش بازی، خبر خاص دیگه ای نبود. اتوبوس ها از ساعت 8 شب به بعد رایگان بودند و ملت اغلب در کلوب ها و بارها...

اما خود شهر رو که با ماشین میگشتیم، مثل شهر تخلیه شده بود. احدی رو بیرون نمیدیدی... دلم برای سال تحویلای خودمون تنگ شد. اینجا بیشتر جشن و مراسم رو همون کریسمس (24 دسامبر) انجام میدن و امشب خبر خاصی نیست. اما یکی از بچه ها میگفت تورانتو امشب دیدنیه. قطعا شهرهای فرانسوی زبان هم امشب با شهر ما آسمون تا زمین توفیر داشتن. امیدوارم سال دیگه این وقتا دیگه اینجا نباشم. سال نو به همه کسانی که امشب سالشون تحویل شده مبارک!