شنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۵

About the former post

یه توضیح کوچیک در مورد مطلب قبلی بدم!
راستش من اون روز داشتم دنبال یه نوشته قدیمیم میگشتم. آخه یه وبلاگ مرحوم داشتم به آدرس weria.persianblog.com که نمیدونم چه بلایی سرش اومد. بعد برخوردم به متن "آرزو دارم بمیرم یا بمیرند آرزوها..." که تیترش رو از یه شعر زیبای آقای حسین الدشی (دایی ادرم) گرفتم. خوندمش و خوب یه حس نوستالژیکی بهم دست داد و گذاشتمش تو وبلاگم.
ولی یادم رفت بنویسم که این مطلب مال خدودا سه سال پیشه. و ممنون از "یک دوست ندیده" مطلبش خیلی قشنگ بود و منم باش موافقم و همینطور هم هستم!! :)

 

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۸۵

Arezoo

آرزو دارم بميرم يا بميرند آرزوها

 

  آرزو چيه ؟ چرا خدا انسانها رو با آرزو آفريده ؟
وقتي آرزويي بر باد ميره چي ميشه ؟ چرا انسانها به چيزي كه اصلا ازش مطمئن نيستند دل ميبندند ؟ چرا آدمها ميتونن "كاخ آرزو"هاشون رو جايي بنا كنند كه كه ممكنه پايه‌ش سست باشه ؟ يا نه محکم باشه ولي جايي باشه که مطمئون نيستن مال خودشون ميمونه ... ؟

جايي كه ممكنه يه روز ...

من اصلا جواب اين سوالها رو نميدونم . ولي جواب يه سوال رو خوب ميدونم .

وقتي يه آرزو رو براي خودتون ميپرورونيد . وقتي روياهاتون رو بر اساس اون آرزو بنا ميكنيد . بايد خيلي مراقب باشيد . وقتي برنامه سالهاي زندگيتون رو بر اساس اونچه كه دوست داريد اتفاق بيفته بنا ميكنيد و نه اونچه كه ميدونيد اتفاق ميفته . وقتي قبل از اطمينان از استحكام يه تصميم يه برج بر پايه اون تصميم بنا ميكنين ... بايد خيلي مراقب باشين . بايد هميشه فكرش رو بكنيد كه آرزوتون ... ممكنه يه روزي به هزار دليل . به هزار دليلي كه هرگز فكرش رو نميكنيد . هرگز در محاسباتتون جدي‌شون نگرفتين برآورده نشه . و صد البته كه اين مشكل خودتونه و ...
و ميدونين وقتي تمام اين آرزوها ... كه ممكنه مدتهاي زيادي صرف پروروندنشون كردين... يهو آب ميشن و شما رو در بهت ميذارن چي ميشه ؟

اين رو هم خوب ميدونم .

اول ضربان قلبتون بالا ميره.

بعد فشار شديدي در قفسه سينه‌تون حس ميكنين .

انگار يه وزنه سنگين روشه.

نفس كشيدنتون سخت ميشه .

بايد تلاش كنين تا نفستون بالا بياد.

احساس ميكنين قلبتون ديگه تو اين قفسه جا نميشه ...

و اگه موضوع براتون خيلي مهم باشه يه اتفاق ديگه هم ميفته :

قلبتون درد ميگيره .

تير ميكشه .

مستاصل ميشين .

وباز هربار كه يادتون مياد

هربار كه خاطره ها رو مرور ميكنين

اين روند تكرار ميشه ...

و بعد ديگه بستگي به خودتون داره .

يا مثل من با پر رويي اميدوار ميمونين . حتي اگه بهتون بگن يك ميلياردم هم شانس ندارين

يا همه چيز براتون تموم ميشه ... ولي در هردوحال .

در تمام لحظاتي كه حرف نميزنين به اون موضوع فكر ميكنين

و حتي در لحظاتي هم كه حرف ميزنين ...

اطرافيان اگه آدماي دقيقي باشند ميفهمند يه مشكلي هست

ولي شما كه نميتونين به كسي بگين ! مشكلش هم همينه . جاي سختش هم همينه

خودتونين و خودتون ...

خسته بودي وقتي رسيدي ... خودت بودي و خودت ...

پس مراقب باشين . خيلي هم مراقب باشين ...

 ميدونين ، گاهي ميرين تو يه حالي ... كه خودتون هم نميدونين چي شده . يادتون ميره . بعر هربار كه يادتون ميفته انگار خبر رو از نو شنيدين. انگار اون اتفاق تازه افتاده ... انگار ...

مثلا صبحها ! ديشب من ساعت چهار خوابيدم و صبح انتظار داشتم تا لنگ ظهر بخوابم . ولي نشد ...

چرا ؟

چون همون دم دمهاي صبح باز همه چيز يادت ميفته . باز همه چيز واسه‌ت تازه ميشه ... نو ميشه ... انگار مال همين الانه ... و بيدارت ميكنه ... با بيرحمي هم اين كار رو ميكنه...

 اصلا همه عالم و آدم دست به دست هم ميدن كه نذارن يادتون بره ...

نه اصلا نه اينکه يادتون بره ! يادتون که نميره ! ولي نميذارن حتي يک لحظه ازش غافل باشين ... ميخواين چند تاش رو بگم ؟ باشه ! ميگم !
موبايلتون نيم ساعته كه شارژش تموم شده و خاموشه . شما تا ميرسين خونه ميزنينش به برق و روشنش ميكنين. همين كه روشن ميشه ... چيزي ميبينين و ... همه چيز يادتون ميفته ...
تلفن زنگ ميزنه ! با شما ؟ نه ! خواهرتون ! خواهرتون كلي حرف ميزنه و شما رو كه ميخواين به اينترنت وصل شين كلافه ميكنه . تموم كه ميكنه مياد و وقتي ازش ميپرسين كه كي بود ؟ اسمي رو ميگه كه بخاطر يك تشابه اسمي باز همه چيز رو يادتون ميندازه...
كيفتون رو باز ميكنين كه چيزي بردارين . يه چيزي ميبينين ، يه عكس شايد ، يا نه ! چهار تا عكس كه به هم چسپيدن ! و باز انگار تموم اون مكالمه براتون زنده ميشه . اونوقته كه ميفهمين نفس كشيدن ميتونه چه سخت باشه ...


بس كنم ...

خسته شدين از حرفام ميدونم. ولي اگه ننويسم چه كنم ؟
ولي ميدونين . به خدا زندگي قشنگه ... به خدا اين تنگي نفسها قشنگه . اين تيري كه قلبتون ميكشه قشنگه . اين كه يك جمله هي تو گوشتون زنگ ميزنه قشنگه .

يا اگه مثل من مسنجر ياهو حسابتون رو رسيده باشه اون جمله كليدي رو هميشه پيش چشم داشتن قشنگه ... . اون "نه"رو روزي هزار بار ديدن ... اون "نميتونم" رو هر لحظه پيش چشم داشتن قشنگه ... اون "اسم"  نا آشنا رو هرلحظه به خاطر آوردن و درد كشيدن قشنگه ...

اگه اشكي ريختين ، احساس خيسي كليدهاي كيبورد رو به ياد آوردن قشنگه . قايم كردن چشماي خيس و سرخ قشنگه ...